معنی وسیله بی ارزش

حل جدول

وسیله بی ارزش

ماسماسک


ارزش

بها، قیمت، ثمن

والور

گویش مازندرانی

ارزش

ارزش – بها

لغت نامه دهخدا

ارزش

ارزش. [اَ زِ] (اِمص، اِ) اسم مصدر از ارزیدن. عمل ارزیدن. || قیمت. بها. (آنندراج). ارز. ارج. آمرغ. || قدر. || برازندگی. شایستگی. زیبندگی. قابلیت. استحقاق. || اعتبار یک سند یا متاع. پولی که در سند نوشته شده.


وسیله

وسیله. [وَ ل َ / ل ِ] (از ع، اِ) دستاویز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه باعث تقرب به غیر شود. (تعریفات). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جویند. (از فرهنگ فارسی معین). || سبب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علت. (فرهنگ فارسی معین). || واسطه ٔ کار، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). میانجی. (یادداشت دهخدا).
- وسیله جستن، واسطه جستن در کار.
- وسیله دار، متعلق و منسوب. (ناظم الاطباء).
- وسیله داری، علاقه. (ناظم الاطباء).
- وسیله ساز، مسبب: خداوند وسیله ساز است. سبب ساز. (ناظم الاطباء).
- وسیله سازی، سبب سازی. (ناظم الاطباء).
- وسیله شدن، سبب شدن.واسطه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسیله قرار دادن، سبب گردانیدن.
- وسیله کردن، سبب کردن. علت قرار دادن:
وسیله رفتن خود رانرفتن من کرد
مقرر است که باشد بهانه جو گستاخ.
واله هروی.
|| نزدیکی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || پایه ومنزلت نزدیک پادشاه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وسیل، وسائل. (منتهی الارب). || راه. || سامان. || چاره. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نزدیک پادشاه. || کمک و استعانت. || بهانه. || علاقه. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

وسیله

(وَ لِ) [ع. وسیله] (اِ.) سبب، دستآویز. ج. وسایل.


ارزش

بها، ارز، قیمت، قدر، شایستگی. [خوانش: (اَ زِ) (حامص.)]

فارسی به عربی

ارزش

شعر، غیمه، فائده، کلفه


وسیله

آله، بدیل موقه، حافز، ذو دور فعال، عده، مقبض، وسط، وسیله، إداه

فارسی به ایتالیایی

ارزش

pregio

entità

فرهنگ فارسی هوشیار

وسیله

وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی (اسم) آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: ((و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند. ))، سبب علت جمع: وسائل (وسایل) . یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیله ء.

فرهنگ عمید

ارزش

بها، قیمت،
اهمیت،
شایستگی،
(اسم) (جامعه‌شناسی) معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی،
(اسم) قدر، مرتبه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارزش

بها، ثمن، قیمت، مظنه، نرخ، ارج، اهمیت، اعتبار، سندیت، استحقاق، شایستگی، قابلیت، لیاقت، منزلت

معادل ابجد

وسیله بی ارزش

631

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری